رادمهر جانرادمهر جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

❤ رادمهر ، بهونه زندگی ❤

تولدت مبارک عزیزترینم

باز کن پنجره ها را که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد و بهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است لمس بودنت مبارک عزیزترینم صادق جان، بهترینم، بهار وجود نازنینت قرین بهار طبیعت است.از سال ٨٦ تا کنون هرسال به بهانه سالروز میلادت به استقبال نوروز میروم و چه زیباست آغاز کردن دوبهار در کنار هم. الان ساعت ١٢ شب ٢٩ اسفند هست.رادمهر قشنگم لالاکرده.بابایی هم مشغول دیدن tv هست.یه جشن کوچولو با حضور باباجون اینا و خاله پریسا براش گرفتم.امیدوارم دلش رو شاد کرده باشم. فردا ساعت 14 و 32 دقیقه لحظه تحویل سال هست. آرزومند بهترینها برای خانواده عزیزم و تمام دوستانم از جمله نینی وبلاگی های گل&nb...
30 اسفند 1391

آتلیه مامان

سلام نازپسر مامان خیلی وقت بود میخواستم ببرمت آتلیه و عکس بگیریم.اما نه فرصت مناسب پیدا میشد از طرفی هم گل پسرم کمی واسه دندونش بیقرار بود.این بود که تصمیم گرفتم خودم دست به کار شم. اولش چندتا از عکساتو درست کردم و دادم واسه چاپ.پدرجون اومد و از دوتاش خیلی خوشش اومد و گفتم اگه دوست دارن ببرن برای خودشون.دوباره نشستم و چندتا دیگه درست کردم باز دادم واسه چاپ.اینبار هم باباجون همونایی رو که پدرجون انتخاب کرده بود خواستن و این شد که دیگه یکی از عکسهارو نداریم. فدای سرت گلم همین که بابابزرگات اینقدر دوستت دارن و با عکسات کلی ذوق میکنن من خیلی خوشحال میشم. این هم یه عکس از دوران نینی گری&nbs...
25 اسفند 1391

رادمهر در پایان سال 91

عروسک قشنگم سلام. این روزهارو خیلی دوست دارم.چون نوید تازگی میده.انرژی مثبت به من میده.نوید مقلب القلوب شدن رو میده.نوید محول الاحوالی رو میده.نوید بهار رو میده.مخصوصا امسال با حضور یه فرشته کوچولوی ناز بهارمون بوی بهشت میده.زندگیمون بهاری شده و آسمونش آبی ترین آسمون دنیاست.روشنایی و گرمای حضور رادمهرمان بخشندگی و تلالو خورشید زندگیمون رو صدچندان کرده.رادمهرم پیشاپیش اولین بهار زندگیت مبارک. خدایا شکرت واسه این همه خوشبختی.     هفته پیش هم آخرین بارش برف زمستونی رو داشتیم.فکر نمیکنم دیگه خبری از برف و سرما باشه وهوا بهاریه بهاریه.  دیروز صبح(پنجشنبه 24 اسفند)  قرار ش...
25 اسفند 1391

همه بیان یاری کنن تا من بچه داری کنم ...

سلام فرشته زندگیمون.امروز دوشنبه چهاردهم اسفند و سومین روز کاری مامانه.دور روز گذشته رو پیش باباجونی بنده و خاله پریسا بودی.خیلی زحمت افتادن.انشالله براشون جبران کنیم.مامان جون بنده هم تا ساعت 2 سر کاره.ولی وقتی میرسه خونه و روی ماه نوه قندعسلشو میبینه دوتایی کلی عشقولانه واسه هم ردوبدل میکنین  و من حسودیم میشه . میخوام یواشکی روش کار کنم سال بعد نره سر کار و بمونه پیش شما.امروز هم دایی مجتبی تقبل زحمت فرمودن و تا ساعت نه و نیم اومد پیش رادمهرگلی ما و مراقبش بود و بعد شیفت باباصادق شروع شده.الان هم پیامکی از همسری به دستم رسید که ناهار نداریم چون بابایی دسته گل آب داده و غذا سوخته.بچه داری با اعمال شاقه است دیگه. عیبی نداره امرو...
14 اسفند 1391

روزهای بدون مامان

رادمهرم، آرام جانم.امروز دومین روز از شروع مجدد کارم هست.با هزاران دل مشغولی و نگرانی شمارو اول میسپارم به خدا و بعد از کلی سفارشات مادرانه به خاله پریسا و باباجون.از خدا میخوام همیشه تنشون سالم و لبشون خندون باشه که دلم به وجودشون قرصه.دیروز وقتی از سرکار برگشتم سر سفره ناهار بغل باباجون بودی و داشت بهت آب قورمه سبزی میداد. با تموم دلتنگی ها از ندیدن ٧ ساعته روی ماهت بغلت کردم.ای جانم.دلم آروم شد. چشات از خستگی خمار بود.همونطوری که سر سفره نشسته بودم سرتو گذاشتی روی شونه هام و لحظاتی بعد دیدم سرت افتاد روی شونه هام و خوابت برد.فدات شم عزیزم .تا حالا به این زودی و این روش نخوابیده بودی.انگار تو هم دلت برای من تنگ شده ب...
13 اسفند 1391

پدرانه نیم سالگی

تابحال به کسی نیم ساله شدنش روتبریک نگفته بودم ولی حس خوبی دارم که شاید برای اولین وآخرین بار (همانطور که گفتم شاید) به رادمهرعزیزتر از جانم از صمیم قلب بگم که:نیم ساله شدنت مبارک. طبق عادت همیشگیم هم از مادرت میخوام تشکر کنم که نیم سال باتمام وجود مراقب توبود.تشکر..تشکر...
12 اسفند 1391

واکسن 6 ماهگی

امروز با باباجون رفتیم و واکسنهای 6 ماهگی رادمهرگلی رو براش زدیم.از اونجایی که پسرم خیلی شجاعه فقط یه دقیقه گریه کرد و خداروشکر از صبح تا الان حالش خوبه.فقط یه کوچولو تب کرد که استامینوفن دادم بهش.خیلی دلم برات میسوزه اینقدر معصوم و مظلومی همه زندگیم. شب هم برای شب نشینی رفتیم خونه خاله پریسا ولی به خاطر شما زود برگشتیم.به قول بابایی آدم بچه دار ساعت خوابش رو با بچش تنظیم میکنه.   ...
7 اسفند 1391

بابایی رادمهر و همسری بنده روزت مبارک

هو انشاکم من الارض واستعمرکم فیها " هود 61 شما را ز خاک آفرید و بداشت/ بر آبادی این زمین برگماشت سلام بابایی.روز مهندس رو بهت تبریک میگیم.توفیق روز افزون شما در شغل و تحصیلات وهمچنین سلامتیت رو از خدای منان خواستاریم. مامان و رادمهرگلی     ...
5 اسفند 1391

به سلامتی مادر ...

خاله جون این نظر رو تو یکی از پست ها گذاشته.حیفم اومد نذارمش تو وبلاگ   به سلامتیه همه مامانایی که هر وقت صداشون می کنیم میگن : جانم ! و هر وقت صدامون میکنن ، میگیم: چیه ؟ ها . . . ؟! یک مادر می تواند ۱۰ فرزند را نگهداری کند ، اما ۱۰ فرزند نمی توانند یک مادر را نگه دارند ! به سلامتی همه مادر ها . . . به افتخار همه ی مادر های مهربان و دلسوز ، جوانی هایت را با بچگی هایم پیر کردم مرا ببخش ، مادر ، ای تمام هستی من ! به سلامتی همه مادر ها . . . بخاطر اینکه همیشه از غمهامون شنید اما هیچوقت از غمهاش نگفت ! به سلامتیه مادرای با حوصله ای که راه رفتن رو یاد بچه هاشون دادن ، ولی ت...
4 اسفند 1391

تولد فرشته کوچولوی ما

شب شنبه( ١١ شهریور نودویک) بود.من و همسری در مورد نحوه دنیا اومدن فرشته کوچولومون صحبت میکردیم.یه حس شوق همراه با استرس داشتم.یه جورایی هم داشت قند تو دلم آب میشد هم استرس داشتم از نحوه دنیا اومدن رادمهر گلی.همیشه تو شرایط حساس انتخاب برام سخت میشه.بالاخره اشکم راه گرفت وبه هزار سختی و دودلی قرار شد سزارین کنم.گفتم اینطوری فرشته کوچیکمون زودتر میاد پیشمون و من از صحت سلامتش بیشتر مطمئنم از طرفی هم با توجه به اضافه وزن زیادم در دوران بارداری (تقریبا ١٨ کیلو) میدونستم زایمانم سخت میشه.ماه آخر خیلی اذیت شدم.خارش شدید بدنم منو وادار میکرد به پناه بردن به دوش آب سرد که البته برام خوب نبود ولی چاره ای نداشتم.کمر درد وتنگی نفس هم امونمو ...
4 اسفند 1391